کتاب گویا: «یک هلو، هزار هلو»

«یک هلو هزار هلو» داستان درخت هلویی است که هرچه باغبان برای به بار نشستنش تلاش میکند، حتی یک میوه نوبر هم نمیدهد. صمد بهرنگی، نویسنده داستان با طرح این سؤال در ذهن مخاطب و با تغییر زاویه دید داستان از سوم شخص، ادامه داستان را از زبان خود درخت هلو روایت میکند. درخت هلویی که روزی هلوی آبدار و درشتی روی درختی در باغ اربابی بوده و باغبان آن را میچیند و در سبد میگذارد، اما هلو تصادفاً بر زمین میافتد و کمی بعد دو کودک فقیر روستا به نامهای صاحبعلی و پولاد ـ که معمولا به طور پنهانی برای چیدن هلو به باغ اربابی سرک میکشند ـ هلو را دیده و با اشتهای زیادی میخورند و در آرزوی آنکه روزی درخت هلویی داشته باشند آن را در گوشهای از باغ اربابی میکارند. هسته هلو پس از گذشت زمستانی سخت، جوانه میزند و ریشه و ساقه پیدا میکند و رفته رفته تبدیل به درخت کوچکی میشود. صاحبعلی و پولاد در این مدت مدام به درخت سر میزنند و رسیدگی میکنند. تا آنکه روزی برای آنکه درخت زودتر میوه بدهد تصمیم به شکار ماری میگیرند. در طی این تلاش مار صاحبعلی را نیش میزند و صاحبعلی جان میسپارد و پولاد که بسیار غمگین است، تک و تنها برای خداحافظی نزد درخت آمده و میگوید میخواهد برای همیشه ده را با خاطرات تلخ و شیرینش ترک کند. خاطراتی که هر کدام با یاد صاحبعلی گره خورده است. پولاد میرود و درخت که از نبود او غمگین شده است، تصمیم مهمی میگیرد. بالاخره باغبان باغ اربابی درخت هلو را پیدا میکند و از وجود او بسیار خوشحال میشود اما هرچه تلاش میکند یا درخت میوه نمیدهد؛ یا میوه هایش را کال و زرد میریزاند. اینجاست که به پرسش ابتدای داستان پاسخ داده میشود. درخت هلو دلش نمیخواهد کسی جز پولاد و صاحبعلی میوهاش را بخورد؛ چرا که وجود خود را مدیون آن دو میداند و تصمیم میگیرد هرگز برای باغبان میوهای ندهد.
در این داستان نیز، مانند بسیاری از آثار دیگر نویسنده، تضاد و درگیری طبقات بالا و پایین جامعه به چشم میخورد. پولاد و صاحبعلی نماد و نماینده طبقات پایین جامعه هستند که میخواهند حق خود را به هر نحوی که شده از اربابان و ارباب زادگان دریافت کنند، و باغبان، نماینده قدرتی است که از سوی طبقات بالای جامعه بر دو کودک تحمیل میشود و مانع تحقق سهم آنان از عدالت است. البته شیوهای که صاحبعلی و پولاد برای احقاق حقوق خود به آن متوسل میشوند شاید چندان پسندیده به نظر نیاید. اما کاشتن درخت هلو میتواند نماد دادخواهی و تحقق آرمانهای طبقه ضعیف جامعه باشد و درخت؛ نماد پایداری و دوام تلاشی که شاید ثمرۀ آن به دادخواهانی چون پولاد و صاحبعلی نرسد اما هرگز اربابان و ثروت اندوزان نیز نمیتوانند از آن بهره ببرند. این نگاه نمادین، در ذهن خواننده کتاب تأثیر ناخودآگاه می گذارد و اثر بهرنگی را از یک روایت محض به دنیایی سمبلیک، آرمانخواهانه و باورپذیر نزدیک می کند.
در مجموع «یک هلو، هزار هلو» روایت تلاشی در راستای تحقق عدالت است، این درختی که میوۀ شیرین و گوارایش سهم ستمدیدگان است. حتی اگر در این راه جان خود را از دست بدهند و در این دنیا مجال چشیدنش را نیافته باشند.(https://shahrestanadab.com/Content/ID/7295)
ما این کتاب را به صورت گویا در دسترس قرار می دهیم تا با گوش دادن آن به مفید بودن وقت شما کمک کرده باشیم. برای گوش دادن روی لینک زیر کلیک کنید: