گرامیداشت روز شعر و ادب پارسی

شاید این پرسش ذهن هر ادب پژوهی را به خود مشغول ساخته که چرا با وجود بزرگ شاعرانی بسان فردوسی، حافظ و سعدی و ... چرا روز شعر و ادب پارسی به نام «شهریار» گزیده شد؟

خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا) گفتگویی با یکی از شاعران کشور و شاگرد جناب استاد شهریار در همین رابطه منتشر کرده است که از نگاه شما می گذرد:

«ابراهیم اقبالی» در گفت‌وگو با خبرنگار ایسنا، اظهار کرد: شهریار امتیازات درخشانی نسبت به دیگر شاعران دارد که می‌توان دوزبانه بودن وی را از اصلیترین این امتیازات برشمرد، این امر مهم، عامل وحدت ملی است. شاعری آذری زبان که منظومه «حیدربابایه سلام» را به آن فصاحت و فخامت آفریده، از اقیانوس ادب فارسی نیز غافل نبوده و جریان‌ساز می‌شود.
اقبالی ادامه داد: دیوان شهریار تابحال تصحیح نشده و به صورت مغلوط چاپ می‌شود. اثر شاعر آئینه تفکرات اوست، اما ما نتوانسته‌‎ایم به شکل صحیح اندیشه شهریار را به مخاطبانش عرضه کنیم. هنوز سی سال از فوت استاد شهریار نگذشته است که به اینقدر در دیوانش غلط وجود دارد. نیاز است که مجمعی از بزرگان ادبیات فارسی گردهم جمع آیند و به این کار همت گمارند، چراکه اگر چنین خرد جمعی نباشد، هستند افرادی که از چاپ دیوان این استاد بزرگ منافع مادی دارند و ناشیانه دست به تصحیح و حتی تحریف آن می‌برند. چنین اشخاصی خودسرانه دست به تصحیح اشعار شهریار می ‎ برند درحالیکه ما اجازه چنین کاری را نداریم و باید اثری ممدح براساس آنچه مدنظر شاعر بوده برجای بگذاریم نه آنچه که بر ذهن و اندیشه خودمان می ‎ گذرد.
 
شهریار شاعری جامع الشرایط است
وی در خصوص شخصیت این شاعر بزرگ چنین گفت: استاد شهریار محبوبیتش را مدیون جامع‌الشرایط بودنش است، چنان که گفته می‌شود فلان مجتهد در میان دیگر علما جامع‌الشرایط است، شهریار نیز در بین شعرا از این ویژگی خاص برخوردار است.
وی افزود: در بحث قدرت شعری، شاعران دیگری نیز هستند که در سطح شهریار شعر سروده باشند، اما آن‌ها در طول زندگی سوابق سیاسی از قبیل توده ای بودن، وطن فروشی یا تأثیرپذیری از فرهنگ غرب داشته‌اند که خوشایند نیست. یا از نظر دینداری در درجه پائینی قرار دارند، به نحوی که بدون اغراق می‌توان گفت هیچ شاعری در دینمداری به پای شهریار نمی‌رسد.
اقبالی ادامه داد: سیر تحول زندگی شهریار نیز او را به اعجوبه‌ای بی‌همتا تبدیل کرده است که با غوص در امواج پرخیز و نشیب این شاعر بزرگ سیر مراحل سلوک عارفان برای انسان تجلی می‌‎یابد، چون شهریار در عنفوان جوانی عاشق دختری به نام ثریا شده و دل در گروی این عشق مجازی می‌نهد، اما با ناکامی در این عشق زمینی و پاکدامنی این شاعر جوان شوریده حال، عشق حقیقی در جان و دل شهریار جوانه زده و حال و روزش را چنان دگرگون می ‎ کند که رویای صادقه برایش محقق می‌‎شود؛ چنانچه خود اذعان می‌‎کند که «من پنج بت در درون خویش داشتم که با شکستن و به خاک سپردن آنها خدای متعال در قلبم جلوه کرد».
 
شهریار دایره‌المعارف فرهنگ تشیع است
وی همچنین گفت: دیوان شهریار دایره المعارف فرهنگ تشیع است و خدمتی که شهریار به عالم تشیع کرده است، بعد از دوران صفویه به واقع در تاریخ بی ‎ نظیر است.
اقبالی با تأکید براینکه ذوق سرشار و شاعرانگی مادرزادی در روح شهریار موج می‌زند، اضافه کرد: خود استاد نیز در یک شعر آذری تاکید می‌کند که شاعر باید مادرزادی شاعر زاده شود! "شاعر اولا بیلمزسن، آنان دوغماسا شاعر، مس سن، آبالام، هر ساری کوینک قیزیل اولماز".


 
 شهریار و شعرهایش جنبه ملی و همگانی دارد
 این استاد دانشگاه اظهار کرد: شهریار شاعر باسوادیست که علم و هنرش را درهم آمیخته و گنجینه گرانبهایی آفریده که مخاطب عامه داشته باشد، به این معنا که شعر شهریار هم در میان عاشقان، عارفان، عزاداران حسینی، سالخوردگان، جوانان و... طرفدار داشته و دارد و طیف گسترده ‎ ای از مردم ایران مست از باده اشعار این شاعر بزرگ هستند. بدین جهت است که شهریار و شعرهایش جنبه ملی و همگانی دارد و بدیهی است هر انسان آزاده ای با خواندن اشعار او به این حقیقت ناب اذعان نماید که این بزرگمرد تاریخ از هر شاعر دیگری صلاحیت و ارجحیت بیشتری برای نامگذاری روز ملی شعر و ادب فارسی به خود داشته باشد.
وی افزود: شهریار نه تنها در زندگی خویش درگیر حواشی نبوده، بلکه حتی از پرداختن به اموری همچون باده خواری و... که معمول دوران فسادانگیز شاهنشاهی بوده نیز تبری جسته است. ازسویی این شاعر ولایتمدار در آن فضای فساد و تباهی نیز فعال بوده و درکنار اینکه دامن خود را از آلوده شدن به ناپاکی‌‎ها و پلشتی ‎ ‌ها مصون داشته، محافظ و پاسدار دین اسلام بوده است. به گونه‌ای که شعر معروف "علی ای همای رحمت..." را نیز در همین دوران سروده و به واسطه همین نظم زیبا، در آشکار و نهان مورد رحمت الهی قرار گرفته است.
 
شهریار وقوع انقلاب اسلامی را پیشگویی کرده است
اقبالی با بیان این‌که دوران زندگی شهریار بسیار پرآشوب و عجیب بود، خاطرنشان کرد: شهریار در طول عمر خویش شاهد وقایع و آثار دو جنگ جهانی بود، به روی کار آمدن رضاخان، سرنگونی دولت مصدق و دیگر وقایع حزن‌‎انگیزی که بسیاری از شاعران این دوره را تحت‌تأثیر قرار داده بود و به نوعی به یاس و افسردگی مبتلا شده بودند که در آثار آنان این تیره فکری‌‎ها کاملاً مشهود است.
وی ادامه داد: ناامیدی و پژمرده شدن گل امید نسبت به وضعیت کشور و جامعه در اشعار شاعران این دوره موج می‌زند، چنانچه اخوان ثالث در قصیده‌ی «تسلی وسلام» با اشاره به اوضاع خفقان جامعه می‌‎گوید: «دیدی دلا که یار نیامد، گرد آمد و سوار نیامد»، از این‌رو در این دوره شاعران از بهبود وضعیت نابسامان جامعه به ناامیدی و حتی نهیلیسم و پوچ‌گرایی رسیده بودند، چون ضربات روحی و جانی بسیاری بر روح و روان شاعران وارد شده بود.
این شاگرد استاد شهریار تصریح کرد: اما در این میان جنبه الهی و دینی شخصیت شهریار که همواره در آیات قرآنی به امیدداشتن بر آسانی بعد از هرسختی فرمان می‌ ‌دهد، اجازه نداد تا او نیز امیدش را از دست بدهد. شهریار در این دوران همیشه با اشعار طوفانی نهیب می ‎ زند که قیامتی برپا خواهد شد و گردبادی شروع به وزیدن خواهد کرد که بساط ظلم و جور را برمی ‎ چیند. عده ای نیز براین باورند که شهریار در آن روزگار تلخ و تاریک، وقوع انقلاب اسلامی را پیشگویی کرده است، چراکه همواره از شنیدن صوری خبر می‌‎داد که به گوش او می ‎ رسد.
 
شهریار یک تنه پاسدار و پاسبان قوالب شعر فارسی بوده است
اقبالی همچنین گفت: از نظر تکنیک شعری نیز دراین دوران شعر با دگرگونی‌‎ها و شاید آفت‌‎ هایی همراه بوده، چون در این دوران بود که نیما یوشیج ظهور کرد و شعر نو را ساخت. لذا شعر اصیل و سنتی در این زمان از آن فخامت و صلابت خود افتاد و گاهاً کلمات هجو و مبتذل نیز وارد ساحت شعر شد. باید گفت که نیما در بسیاری از موارد وزن و ردیف‌‎ای شعری را بیشتر رعایت کرده است اما شاگردان او و افراطیون بعد ازاو این اصول را نیز رعایت نکرده و شعر را بیشتر درقالب نثر هدایت کردند.
وی با اشاره به این‌که استاد شفیعی کدکنی نیز دراین‌‎خصوص تعبیر جالبی دارد که می‌‎فرماید «اگر قرار است تمام این سخنان عامیانه را شعر بدانیم، پس چه چیزی شعر نیست؟!»، ادامه داد: شهریار در این وانفسای نیستی و پوچی، از لحاظ مفهوم، معارف اسلامی را وارد شعر فارسی کرده و با این مرهم شفابخش در برابر ناامیدی‌ها ایستاده است، از لحاظ تکنیک نیز او در این عصر پاسدار و پاسبان ادبیات فارسی بوده که قوالب شعر فارسی را یک تنه حفظ کرده تا نفس بکشد و زنده بماند و در هجوم شعر نو از بین نرود. چراکه تنها آثار شهریار است که در این روزگار برجای مانده و نگذاشته که شعر فارسی رو به اضمحلال و سستی بگراید.
اقبالی خاطرنشان کرد: شهریار در این زمان همان کاری را کرد که فردوسی هزار سال قبل برای زنده نگه داشتن شعر فارسی کرده بود. ما از روزهایی سخن می‌‎گوییم که شاعران ادعای روشنفکری می ‎ کنند اما راه به جایی نمی ‎ برند و از روی ناامیدی اشعاری می‌‎سرایند که روح یاس و ناامیدی را به جامعه نیز تسری می‌‎بخشند و هستند شاعرانی که خودکشی نیز می‌کنند، اما شهریار با همت بلند خویش که شخصیتی تاثیرگذار و نه تأثیرپذیر داشت، دربرابر اینهمه ناملایمات ایستاده و در مقابل نفوذ فرهنگ غرب، یکه و تنها به مبارزه پرداخته است.
وی گفت: شهریار در این دوران خفقان و ناامیدی به قرآن استعانت می‌‎کند و راه نجات را در تمسک به آموزه‌‎های الهی قرآن، رسول اکرم(ص) و سیره ائمه اطهار(ع)می‌داند، این متفکر بزرگ قرن معاصر در لابلای تمام این زشتی‌‎ها و پلیدی‌‎ها با خط زیبای خویش قرآن را خطاطی می‌‎کند و به هرنحوی مردم را به تمسک جستن از قرآن فرامی‌خواند.
این استاد دانشگاه افزود: او در عین اینکه روش اساتید سلف خود را با جان و دل حفظ کرده، با تحولات ارزشمند عصر خویش نیز پا به پا رفته است و افتخاری که به این شاعر منصوب است سنت‌گرایی اوست.
 


شهریار بازگشتی مقدس به دین اسلام داشته است
اقبالی افزود: در دوران ظهور شهریار، کمونیست‌ها از لحاظ فکری احاطه بسیاری بر افکار مردم ایران داشتند، حزب توده که نماینده کمونیست‌ها بودند شاید از حیث اجرایی چندان تاثیری نداشتند اما با القائات اندیشه‌های مسموم خود و ایجاد شبکه اطلاعاتی و مطالعاتی و چاپ کتاب‌های متعدد سیاسی و ادبی برجامعه آن روزگار تسلط یافته بودند. در این آشفته بازار و هجوم تیرهای سهم‌‎آگین، شهریار بازگشتی مقدس به دین اسلام داشته و به همه مردم ایران نهیب می‌زند که از کمونیست غربی به دین مقدس خودمان و اسلام ناب روی آوریم.
وی با اشاره به این‌که شهریار و نیما رابطه دوستانه بسیار خوبی با یکدیگر داشتند، ادامه داد: اما شهریار با درک شرایط آن دوران و لزوم حفظ اساس و بنیان‌های فخیم شعر فارسی از گرایش شاعران به شعر نو که تمام موازین اصولی شعر را برهم ریخته و هنجارها را زیرپا می‌گذارد، جلوگیری می‌کند و در عین حال ندای بازگشت سرمی ‎ دهد که باید به ادبیات کهن و حکمت آمیز خویش بازگردیم و نه با شکستن دست و پای ارکان شعر فارسی، بلکه با تلفیق قرآن و حکمت نهفته در شعر والای فارسی طرحی نو دراندازیم.
 
شهریار سنت و مدرنیته را دوش به دوش هم پیش می‌برد
اقبالی تصریح کرد: از نظر شهریار نوآوری این نیست که هرآنچه از گذشتگان بر ما رسیده از دست بدهیم، او با استعانت بر کلام الهی که در قرآن روش خود را سنت معرفی می ‎ فرماید، بر حفظ سنت‌های اصیل شعر و ادب فارسی تاکید کرده و شکستن و ازبین بردن سنت‌‎ها را ناهنجاری قلمداد می‌کند. از نظر او سخن نو این نیست که آدمی تمام فرهنگ و سنت خویش را به باد فراموشی سپرده و دل در گروی فرهنگ غرب و ادبیات مصادره شده آنان بسپارد. شهریار سنتها را حفظ کرده و در عین حال مضامین نو و تازه نیز خلق می‌کند و سنت و مدرنیته را دوش به دوش هم پیش می‌برد.
وی افزود: در این دوران تیره و تاریک است که دیگر شاعران مرعوب آن وحشت ظلمانی می‌شوند اما شهریار همچون ستاره‌‎ای می ‎ درخشد و این مفاهیم والا را درک می‌کند و اجازه نمی‌دهد تار و پود فرهنگ و ادب و شعر کهن فارسی ازهم گسسته شود.
وی گفت: شهریار خود در «دو مرغ بهشتی» و «هذیان دل» از نیما تأثیر گرفته است اما با نگاهی به شعر «ای وای مادرم» او متوجه می‌شویم که با اینکه قالب شعری نو است، اما فرهنگ ایرانی از قبیل محبت پدر و مادر، پایبندی به خانواده در تمام واژه‌ها و کلمات جاری و ساری گشته است.
 
 شهریار پرورش‌یافته مکتب قرآن و حافظ است
اقبالی اظهار کرد: شهریار در حوزه غزل نیز با ادبیات کلاسیک آشنایی کامل دارد، از سویی فصاحت و بلاغت کلامش را نیز از قرآن وام گرفته است، خود نیز در جایی اذعان می‌کند که وقتی فواصل موزون و دلنشین قرآن را می‌خواندم و می‌دیدم، طبع روحم به وجد می‌آمد و غلیان سرودن شعر با استعانت به کلام الهی در وجودم غوغا می‌‎کرد.
این استاد دانشگاه تبریز می ‎ افزود: شهریار هم‌چنین به حافظ ارادت خاصی دارد و می‌فرماید که «آن شاعر بزرگ غزل را در کمال فصاحت و زیبایی به بن‌بست رسانده و کسی را یارای آن نیست که بتواند آن را درهم شکسته و از او پیش‌تر رود»، لذا معلمان استاد شهریار قرآن و حافظ بودند و درچنین مکتبی پرورش یافته بود، ذوق خدادادی شهریار نیز حلاوت و شیرینی و دلنشینی کلامش را دوچندان کرده است.
 
شهریار همنشین واژگان فارسی بوده است
وی همچنین گفت: شهریار هنر و شاخص بزرگ دیگری نیز دارد، او در عین این‌که در غزل‌هایش از تشبیهات و استعارات و کنایه‌‎ها و اصول ادبی فارسی در شعرش بهره می‌‎گیرد، برای همه فهم بودن شعرش، کلام را به زبان محاوره نزدیک می‌‎کند اما این زبان هیچگاه برخلاف دیگر شاعران معاصر، به هجو و سخنان کوچه بازاری آلوده نمی‌شود.
اقبالی ادامه داد: شهریار با شهامت کامل واژگان و ضرب ‎ ‌المثل‌هایی همچون «پدر عشق بسوز» را وارد غزل فارسی کرده است که نه‌تنها از زیبای و فصاحت آن نکاسته، بلکه مخاطب‌پذیری و دلنشینی آن را مضاف‌‎تر کرده است. چنانچه در شعر "من خود آن سیزدهم"، وقتی شهریار، ثریا، عشق ناکام دوران جوانی‌‎اش را به همراه شوهر و فرزندش در روز سیزده به در می‌بیند، این شعر را می‌سراید: "یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم، تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم، پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت، پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم"؛ و اینها همه نشان از قدرت این نابغه بزرگ است که با اینکه خود آذری زبان بود، گویی همنشین این واژه‌ها بوده و گاهأ با پس و پیش کردن آنها، هرگاه که درشعرش نیاز به افزودن چنین تعابیری بوده، دست به گلچین کردن زده و بر زیبایی اشعارش افزوده است.
 
شهریار حلقه اتصال سبک‌های شعر فارسی از قرن‌های گذشته به شعر فارسی امروز است
وی با بیان اینکه شهریار نقطه عطفی در عصر معاصر محسوب می‌شود، چراکه حلقه اتصال سبک‌های شعر فارسی از قرن‌های گذشته به شعر فارسی امروز است، اظهار کرد: شعر پنج رکن اساسی دارد که یکی از آنها عاطفه است و در شعر استاد شهریار انفجار عاطفه رخ می‌دهد، چراکه شخصیت خود استاد بسیار عاطفی بود، برای مثال هروقت به یاد دوستی می‌افتاد که شاید سی سال قبل به رحمت خدا رفته بود، بی‌اختیار از صمیم قلب اشک از چشمانش جاری می‌شد. لذا این عاطفه و احساس لطیف بر شعر او نیز تاثیر فراوانی داشت.
  
شعر شهریار سرشار از عاطفه است
اقبالی در هیمن راستا ادامه داد: عاطفه در شعر به این معناست که آنچه احساس درونی شاعر بر او القا شده، دقیقا به مخاطب عرضه کند و او را نیز به چنین حالتی وادارد و شهریار استاد تمام این کار است. کمتر شاعری وجود دارد که همچون شهریار مسلط به دایره واژگان فارسی باشد و این واژگان به مثابه ابزاری در دست او بود و چنان با احساس و لطافت و نکته‌سنجی واژگان و کلمات را گلچین و درکنار یکدیگر می‌چیند که گویی مخاطب دست در دست او به دنیای او قدم گذاشته و در همان صحنه ای که شهریار از آن سخن می‌راند، سیر می‌کند؛ برای مثال در اثر " ای وای مادرم" که در سوگ مادر بزرگوارش این شعر را سروده است، زمانی که می‌فرماید: "باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی، دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض، پیراهن پلید مرا باز شسته بود، انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود، بردی مرا به خاک سپردی و آمدی، تنها نمی‌گذارمت ای بینوا پسر، می‌خواستم به خنده درآیم ز اشتباه، اما خیال بود، ای وای مادرم..." مخاطب در این حال زمین و زمان را رها کرده و با شهریار انگار که در سوگ مادر خویش می‌گرید و با تمام وجود همزادپنداری می‌کند.
 
شهریار به موسیقی اصیل ایرانی شناخت عمیقی داشت

وی گفت: شهریار همچنین به موسیقی اصیل ایرانی شناخت عمیق  و درک بالایی داشت و همین هنر به شعر او طنین موسیقایی دلنشین و خاصی بخشیده بود. هوشنگ ابتهاج از نزدیکترین دوستان استاد شهریار بود که در خاطره ای نقل می‌کند: "در محفلی در محضر استاد شهریار بودیم که استاد شجریان نیز در آن جمع حضور داشتند، من ایشان را به استاد شهریار معرفی کردم و گفتم که خواننده بسیار خوش لحنی هستند و استاد شهریار رو به ایشان فرمود: شما افشاری بلد هستید؟" یعنی تا این حد به ارکان موسیقی تسلط داشت. در جایی دیگر باز ابتهاج می‌گوید که "شهریار ردیف‌های موسیقی را بهتر و آشناتر از تمامی شاعران و خوانندگان می‌خواند".
اقبالی یادآور شد: برای مثال استاد شهریار در بیت «دیشب به یاد زلف تو در پرده‌‎های ساز، جان‌‎سوز بود شرح سیه روزگاریم»، هم از موسیقی ظاهری هم موسیقی معنوی و هم از اصطلاحات موسیقی بهره برده که تمامی این ‎ ها موسیقی درونی زیبایی در شعر بوجود آورده است و این تنها با تسلط به هنر موسیقی است که می‌‎تواند چنین پرمعنا، دلنشین و آهنگین بر دل مخاطب بنشیند.

منبع: https://www.isna.ir/news/96062715617

 

حسین؛ قامت زیبای عشق و جاودانگی

معتقدم برای شیعه شدن باید از حسین شروع کرد، برای شیعه ماندن نیز باید عاشورایی ماند. این یک احساس عاطفی و شخصی است که تا امروز با همه فراز و فرود های فکری که یک فرد می تواند داشته باشد، از آن مواظبت کرده ام؛ شاید هم به این دلیل که «عاشورا، کتاب جامع عشق است و عروه الوثقای نجات و سنگ نشان هدایت و رشاد و فلاح. عاشورا، عزّت اسلام است و فرهنگنامۀ همۀ آنانی که در جستجوی مفهوم صریح و مجسّم واژه های سخاوت، صدق، صفا، حریّت و عزّتند».

عاشورا حجّت را بر انسان تمام نمود. اگر غیرت حسین، حمیّت زینب، سخاوت عبّاس و پاکبازی صحابۀ بزرگ حسین نبود، چنین نبود که تاریخ چیزی کم داشته باشد، بلکه حرفی برای گفتن نداشت. بی حسین تاریخ ابتر بود و هر حماسه، قصّۀ بی روحی که جز ملال خاطر حاصلی نداشت.

کربلا آبروی تاریخ است، حیثیت عشق و شرافت قیام و ... اگر حسین عریان نمی ماند، حقیقت در عریان ترین چهره رخ می نمود. اگر آن سر از مشرق نیزه طلوع نمی کرد، ایمان برای همیشه سر افکنده بود. اگر در ساحل علقمه دست ها جدا نمی شد، کدام دست امروز رایت قرآن بر دوش می کشید؟

مشکی که آنجا بوسه گاه پیکان شد، تاریخ را سیراب نمود. نگاهی که آشیانه تیهو شد، چشم جهانی گشود و حلقوم سپیدی که ناوک نابکاران دید، سپیدۀ مظلومیت عشق را نمایاند. ما هنوز مدیون کوچک ترین سرباز عاشورائیم و ... اگر خیام آتش گرفته حسین نبود، آشیان دل ما را جغد تردید پر می کرد. اگر آن شعله نبود، امروز ما در پناه کدام روشنی راه می سپردیم؟ تا کجای بیداد را می شناختیم و  ترسیم چهرۀ معصوم و مظلوم حقّ تا چه اندازه دشوار بود؟

ما وام دار پای ظریف کودکانی هستیم که بر خارستان مغیلان سر گشته راه می سپردند؛ اگر آن خار ها در پای کودکان نمی خلید، ما را امروز پای رفتن نبود. شیوۀ عبور از خارستان نمی دانستیم و حجّت، در عبور از خار ها و خطر ها بر ما تمام نبود.

... و براستی که عاشورا، تمامت هویّت شیعه است و با عاشورا و در عاشورا  معنا  می پذیرد و به راستی که درباره عاشورا و حسین کلمه از کلام باز می ماند؛ چه آنکه حسین ترجمان همۀ آیه های زیبای هستی است و عاشورا جریان بخش فرهنگ همیشه جاری شیعه است در همۀ تاریخ که در بستری از عشق و خون و ایثار و شرافت و آزادگی جریان یافته و هر چه زمان به پیش می رود، تلألؤ انوار آن خورشید زخمی، عاطفۀ انسانیت را بیشتر مجروح می سازد و جلوه های تابناک آن آفتاب آزادگی، ایثار، اصلاح گری، منطق و عشق بیشتر جلوه های خود را می نمایاند.

عاشورا حضور پویشمندانه شیعه در جاری زمان است؛ حضور توأم با عدالت خواهی و ایثار و شرافت. سر برگ فصول عاشورا اگر چه با عشق، ایثار و تکلیف همراهند امّا اندیشه و اندیشیدن و تدبیر نیز باطن و معنای عاشورا را تشکیل می دهد. شور عاشورایی در افق شعور عاشورایی معنا پیدا می کند و باید دانست که حرکت و قیام امام حسین (ع) نیز بیش و پیش از هر چیز، بر معرفت و آگاهی استوار بود. از این رو  در مراسم عاشورا باید به فرهنگ عاشورایی که امام حسین (ع) حرکت و قیام خود را مبتنی بر آنها پی ریزی نمود، توجّه داشت و حرکت عظیم عاشورا را در قالبی صرفاً احساسی محصور ندانست. حرکت امام با نگرشی همه جانبه بود، باید در همۀ ابعاد آن را تصویر، ترسیم و تبیین نمود.

عاشورا عشق توأم با شناخت و تکلیف و تعقّل است و  در ترویج فرهنگ عاشورا باید به همۀ این ابعاد توجّه داشت؛ نه اینکه فقط فرهنگ احساسی و عاطفی عاشورا را بر جسته نمود. به تعبیر علامه حکیمی « افسوس که شیعه بیشتر بر مصائب عاشورا گریست و کمتر در مسائل عاشورا نگریست، شیعه عاشورا را نگاه داشت لیکن درست نشناساند. آفرین بر او که نگاه داشت و دریغا از او که نشناساند»  (قیام جاودانه، ص 78).

عشق؛ گدازه ای که تاریخ در کربلا می ریزد ...

... حالا خسوف اوّل عشق را معنا می کنم: خاک می خندد و افق ایستاده بر غروب به حماسه ای می اندیشد که با رؤیا سرزمینش را از آن سوی عشق می آورد. غباری بر می خیزد و صدای نامفهوم از مناره باد زمزمه می شود و من به پیامبری می اندیشم که خداوندا امتش را هفتاد و دو بار آفرید و عشق، آفرینش شگرفی است که زمین را لایق خدا می کند.

گیاهی عجیب سرتاسر زمین را می پیچد و تمام آب های جهان به آخر می رسند، آنگاه تشنگی حرف اوّلی است که کربلا آن را می شناسد. من جریان نگاهم را به رگ هایی هدیه دادم که در انقباض عشق، الفبای عروج را ترانه می کند و انسان؛ جزیره ای است که جبرئیل بر خاکش سجده می کند. آنگاه که شهادت گنجینۀ دل این خاک باشد و حسین، ناخدایی است که از آب های شهود  می گذرد و ناوگانش در ساحل آرامشِ عشق پهلو می گیرد.

کوچ می کنم و به رؤیایی می رسم که آنجا دست ها شرمندۀ پیکری است که آفرینش آن را به روح عباس هدیه کرده است. علقمه؛ طنطنۀ ابری است که آسمان را سروده و خاک، معشوقه تشنه ای است که سینه اش آرامگاه تمام عاشقان جهان است. من شعله ای را دیدم که ایستاده به مردی خیره شده بود که از صبح می آمد و خورشید عریانی اش را با لباسی از آتش می پوشاند و  پشت کوه ها بی وزنی خویش را تجربه می کردند، به جایی رسیدم که عضلات شب، شیون دشنه ای را نوش می کنند که تاریخ مختصات آن را با رعایت قوانین جنون بر گردۀ زمین نوشته است و کربلا هزارۀ خودش را جشن می گیرد. من حیرتم را به کودکی دچار می کنم که خون، تلاوت آیه ای از کلام الله عروجش بود و حنجره اش آسمانی است سه بعدی که هر قسمت آن پنجره ای از حماسه و مظلومیت را منظره می کند، بزرگ مثل تمامی کوه ها می ایستد. فرهنگ بودن را باز می کنم و عشق مدار صفحه ای می شود که حسین در سطر سطر آن تکرار شده است. من غزل کربلا را خوانده ام و در فراز و نشیب واژه ها و اضطراب کلمات و امواج بی شکیب، اصوات به واژه که نه، به حقیقت و نوری رسیده ام که روح باستانی و زخم کهنه قلبم تازه کرده است. حقیقتی که سال هاست آن را می شناسم امّا هنوز آن را ندیده ام. اسیرم کرد، قلبم ستاره شد و  نگاهم میخکوب حقیقتی شد که ناگریز از هر چه شعر و واژه و تمثیل آن را عشق نامیده بودند و ملکوتی از حروف در آن سه حرف خلاصه می شد. ایستادم و تمام افتادگی ام را برداشتم و در مقابل خود به راه افتادم. عشق، تمام دغدغه ام بود و عاشورا دهۀ دوبارۀ دردی بود که لذت آن بوی بهشت می داد، عشق تشدید تمام واژه هاست، عشق جنون منطقی است که فلسفۀ آن در کربلاست. جنون عشق در خیمه گاه آتش است. در گلو؛ بریدن، در لب، تشنگی، در گناه؛ شرم و در شرم؛ بازگشت به خویش است. حالا خسوف اول عشق را معنا می کنم و آسمان شب بنی هاشم را در کنار فرات گریه می کند.

من شانه ها را شرمنده دستی می دانم که خداوند آن را فشرده است. عشق زمینی است که اسارت را فریاد می زند و سکوت عصمتش را جریحه دار می کند. عشق گدازه ایست که تاریخ در کربلا می ریزد. عشق حسینی است که هفتاد و دو بار شهید می شود و هزاران بار متولّد. عشق علمداریست که آسمان بر دوش، تمام نینوا را طی می کند. سوگند بر سکوت، سوگند بر غزل که معنایی به زیبایی حسین برای عشق نیا فتم. روحم تکه تکه می شود و سایه ها مرا تلاوت می کنند. سقف های ازلی بر سرم آوار می شوند و  منظومه ای از غرور و خاک و عشق دور قلبم می چرخند. حواسم را به تمام آب های جهان می دهم و  موسیقی قبیله آتش را زمزمه می کنم. دلم هوای کوهستانی را کرده است بدون کوه، بدون قلّه، بدون همه چیز.

کربلا کوهستانی است که قلّه آن عمود بر افق خوابیده اند و هوای جغرافیای آنجا، سرزمین بهشت را متجلّی می کند. عشق؛ امانتی است که جراحتش شانه های شیطان را می شکند و افتخار بازوان آدم را بوسه می زند.

عشق زخم را می فهمد، داغ را می بیند و کربلا را لمس می کند. غروب شد، خسته ام. دلم تصوّف خویش را می چرخد و عرفان نگاهم را ریاضت می کشد. من عاشق شده ام،کرشمه ای، دلبری، یاری، زلف پریشان نگاری، شرم زخم خورده داغی،آتش طوفانی خیالی، امّا نه ! دلبر گلوی بریده ای است که خاندانش را با غزلی تقدیم آتش کرد. کرشمه اش غرور شمشیری است که سینه بریدۀ نفس بریدۀ دشمن را می شکافد و آستانۀ نزول، چرخش کفری است که خاک را سرخ می کند.

زلف پریشانش امتداد شبی است که خدا را یازده رکعت فریاد می کند و «وتر» وجودش قنوت غیرتی است که چهل مؤمن خیبر آن شده اند و و بازوان مردی است که آسمان را چلّه نشین خود کرده است. شرم، زخم خوردۀ داغش،آزاده ای است که حریّتش را بر می گردد و گستاخی اش را به شرم می نشیند. آن قدر می میرد تا حیات آن را قبول کند و در نهایت آزادگی شیعه شود.

آتش طوفانی خیالی، خاکستر خیمه است که در کربلا اتراق کرده است. ظرفیت وجودش باروت جنون را جریحه دار می کند و آتش، تولّدی است که خیمه ها بهانۀ حضور می یابند و طوفان، این درویش پیر کویر، آنها را به سماع می خواند.

نافله ام کن، نافله ام کن. رطوبت عطش را به گونه هایم بریز. من عاشق شده ام؛ امّا سکوت نمی کنم. فریاد در حنجره ام قافله ای است که سالار آن چند محرّم در عروقم می چرخد و آیینه ای است که تصویر تاریخ در آن خلاصه می شود.

غروب کن، غروب و به آمدن مردی بیندیش که تمام گیسوان افق را شاعر کرده است و  تو آیه ای از غزلش را برای رهگذری بخوان که از ملکوت آمده است... حالا سبک شده ام !!!