«حافظ»، حافظه ماست
نوشتن درباره حافظ سخت نیست، جان کندن است و شیرین. دو چیز بسیار مشکل است، یکی صخرهای بزرگ را از جای تکان دادن و دیگری با زور بخواهی پری را از روی دیواری رد کنی. حافظ از هر دو نوع است آن قدر سنگین است که نمیتوان او را تکان داد و آن قدر لطیف و ظریف که نمیتوان او را با زور متعارف سنجید. همین امر قضاوت را درباره او سخت کرده است.
عدهای او را تا عرش رساندهاند و عدهای او را تا ذیل ارض پایین راندهاند (اینجا جای نقل تفصیلی اندیشهها درباره او نیست) بیشک حافظ در یکی از سهمگینترین نقاط تاریخ ایران نشسته است در ایامی که ایران بعد از حمله سهمگین مغول قرار دارد و در گیرو دار حمله تیمور است. ملوک الطوایفی اندک اندک در ایران ریشه دوانده و هنوز تا آغاز حکومت صفویان صد و اندی سال مانده است.
به راستی ما اگر به جای حافظ بودیم چه میکردیم؟ در غم خویش و جامعه خویش افسردگی میگرفتیم و به عالم و آدم ناسزا میگفتیم؟ خود را به جای حافظ بگذاریم و ببینیم چه حالی داریم.
از سوی دیگر حافظ در زمانهای است که اضمحلال فکری و تمدنی به تمدن ایرانی اسلامی رسیده و از آن شکوه علمی خبری نیست. هستند اندک اندیشمندانی که در برخی نقاط این سرزمین به ادامه فعالیتهای علمی خویش مشغولند اما از خوارزمیها، ابنسیناها، بیرونیها و زکریای رازیها خبری نیست. علم آرام آرام به سمت غرب میرود تا در سرزمینی دیگر علاقهمندانی بیابد.
در پس جنگها و آشنایی با نگرشهای صوفیانه، طبقه صوفیه در جای جای ایران حضور پیدا کردهاند و تصوف را به جای عرفان به نمایش گذاردهاند. حافظ اما با اینکه به شدت تحت تأثیر عرفان است از تصوف دوری میکند و دل به آداب و رسوم صوفیانه نمیسپارد.
همگان میدانند که اهل شعر و هنر به شدت استعداد فرو افتادن در اندیشهها و سلوک اجتماعی و سیاسی تصوف را دارند اما حافظ به این راه تن نمیدهد. او اندیشه عرفانی را اخذ میکند اما خود را اسیر پیچ و تاب مسلکهای اجتماعی و سیاسی تصوف نمیکند.
اگر درباره زندگی شخصی حافظ بسیار کم میدانیم ما را وا میدارد تا به اندیشه او در شعرهایش پناه ببریم و به فکر فرو برویم که چگونه شاعری در اوج صنعت شعر در خانه هر فارسی زبان دیوان شعرش یافت میشود.
حافظ شاعری است که میتواند از طنزی اجتماعی تا وحدت وجودی عرفانی را به مخاطب خود عرضه کند. اینجا محل مقایسه شاعران نیست اما اگر عطار را فقط در اوج ببینیم و سعدی را بیشتر درگیر اخلاق و موعظه و تغزل و مولوی را بیشتر درگیر و دار فنا و لقاء عارفانه؛ این حافظ است که توانسته است در درونمایههای بسیار همدلانه با مردم کوچه و بازار و عارفانی در اوج عرفان، همگان را در شعر خویش بپذیرد و آنها را درگیر شعر خود کند. این هنر این شاعر است که توانسته با زبانی با مردم سخن بگوید که هر کس با فهم خویش بتواند بر خوان اندیشه او بنشیند. آیا نمیتوان این چند نکته کوچک اما عمیق را از حافظ فرا گرفت و برای امروز به کار برد؟ اینکه در نومیدی فرو نرفت اینکه تحت تأثیر بزرگترین هجمههای فکری و اجتماعی عصر خویش قرار نگرفت و اینکه با مردم با زبانی سخن گفت که جاودانه ماند و بر بال شعر خویش بالاترین مضامین اجتماعی و عرفانی را انتقال داد (http://mehrnews.com/xSTkR).