امام کاظم و زمینه سازی برای حرکت های انقلابی
منصور دوانیقی، خلیفه عباسی به سال 158 در گذشت، یعنی 10 سال پس از شهادت امام جعفر صادق. سپس موسی بن مهدی عباسی، ملقب به هادی به خلافت نشست تا سال 170. از این سال، هارون الرشید به تخت خلافت نشست تا سال 193. پس دوره امامت امام هفتم مقارن بود با سال های آخر خلافت منصور و دوره خلافت هادی و 13 سال از خلافت هارون.
در دوره منصور دوانیقی بسیاری از سادات شهید شدند. این بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و امر به معروف و نهی از منکر به پا می خواستند و سر انجام با اهدای جان خویش به جوهر اصلی تعالیم اسلام جان می دادند و جان های خفته را بیدار می کردند. طلوع ها و غروب ها را در آبادی های اسلامی به رنگ ارغوانی در می آوردند و بر در و دیوار شهرها نقش جاوید می نگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأذنه های مساجد اسلام شعله ور می ساختند.
امام هفتم به ویژه در دوره اقتدار هارونی، باز به نوعی به حرکتی از دست حرکت عاشورا می اندیشید. چون هارون نیز به نحوی نقطه اوج انحراف بود در دستگاه رهبری اسلامی. تا آن زمان، نشر فقه و اخلاق و تفسیر و کلام، تا حدودی عملی شده بود. قیام های غیر مستقیم ائمه پیشین، از طریق سادات نیز عملی گشته بود. اکنون می بایست قصور بلندی را که در سواحل دجله به نام خلافت اسلامی، در فساد و بی خبری و تعدی و خونریزی غرق است با وسیله دیگری تکان داد و متزلزل ساخت.
امام به خاندان و بازماندگان سادات یاد شده رسیدگی می کرد و از گردآوری و حفظ آنان و جهت دادن به بقایای آنان غفلت نداشت. این موضوع از جمله از سعایت هایی که درباره امام نزد هارون می کردند استنباط می شود و معلوم می گردد که امام نسبت به دستگاه جبار هارونی سخت در کمین بوده است و مقدمات رفع ظلم را تهیه می دیده است. این حقایق از گوشه و کنار تاریخ روشن می شود. نوشته اند که مهدی، خلیفه عباسی به امام کاظم می گفت: «آیا مرا از خروج خویش ایمن و آسوده می داری؟» (ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج2، ص 256). نیز نوشته اند که هارون درباره امام موسی می گفت: «می ترسم فتنه ای بر پا کند که خون ها ریخته شود» (قمی، منتهی الامال، باب 9، فصل 5).
و از اینجا بود که هارون امام را تحت نظر از مدینه به بغداد آورد و در این کار مجبور شد دستور دهد تا دو کجاوه ترتیب دهند و هر یک را از یکی از دروازه های مدینه بیرون برند. این تنها به علت ترس از جمعی ارادتمندان نبوده است؛ بلکه هارون می اندیشید که امام افراد و گروه های آماده دارد تا در چنین هنگامی حمله کنند و امام را باز گردانند. این بود که چنین احتیاطی را معمول داشت تا با تقسیم حمله به چند جهت، این امکان را از دست یاران امام بگیرد و چون امام را به بغداد آورد، سال ها در زندان های مجرد نگاه داشت و به احدی اجازه ملاقات با امام نمی داد. پس از شهادت و درگذشت امام نیز هارون و مأموران وی اصرار داشتند تا مردم قبول کنند که موسی بن جعفر مسموم نشده است و به مرگ طبیعی از جهان رفته است.
بدین گونه می بینیم که حکومت وسیع عباسی، با توجه به شخصیت و موضع گیری امام موسی کاظم، همه ارکانش می لرزید و این مسائل از جمله چیزهایی است که می تواند ما را به واقع درگیری امام بزرگوار و آزمون های اجتماعی و اقدامات و عینیت گرایی های او راهنما گردد.
منبع: حکیمی، محمدرضا، امام در عینیت جامعه، چ6، 1389، قم، دلیل ما. ص 49 ـ 51.